ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

هی هی

ریحانه خوشگلم جدیداً یه تکه کلامی پیدا کردی که وقتی ادا می کنی دلم می خواد درسته قورتت بدم . اونم اینه که می خوای بگی تندتند می گی «هی هی» . ...
28 تير 1390

جمعه مورخ 24/4/90

دیروز صبح که از خواب پاشدیم قرار بود با آجی پروین بریم استخر  ساعت 30/8 که من از خواب پاشدم بعد دیدم تو هم چشماتو باز کردی . گفتی به من کجا می ری گفتم پاشو قراره بریم شنا . اینو که گفتم با خوشحالی تمام از جا پاشدی ، رفتیم دست و صورتمونو شستیم ،  اومدیم عزیز صبحونه آماده کرده بود. من صبحونه خوردم ولی تو لب به صبحونه نزدی . بعد تموم شدن صبحونه دایی جعفر ، آجی پروین و آورد خونه عزیز . حاضر شدیم نه و نیم رفتیم . رفتیم اونجا برای تو یه کیک و آبمیوه گرفتم که صبحونه نخوردی بخوری اما تو فقط آبمیوده رو خوردی . خاله سمانه هم اومد و رفتیم تو . تو کلی ذوق می کردی با خودت جلیقه نجاتتم آورده بودم . خیلی تو آب بازی کردی ، کنار اس...
27 تير 1390

بدون عنوان

سلام ریحانه جونم . الان چند وقته که برات مطلب نفرستادم . چون چیز خاصی نبوده که برات بنویسم . دیروز که 21/4/90 بود ، بابایی رفت بیجار و اصرار داشت که ماهم همراهش بریم ولی من حس و حالشو نداشتم ؛ این شد که تنهایی رفت ولی هر وقت که می گفت می خوام برم تو می گفتی منم میام . بهت می گفتم ریحانه من نمیرم تنهایی با بابا می ری می گفتی آره . دیروزم که من سرکار بودم مثل اینکه بابایی اومده موتورشو بذار خونه عزیز   تو بیدار بودی و کلی پشت سرش گریه کردی (از اون گریه ها ) تا اینکه عزیز دیده تو دیگه کوتاه نمی آیی تو رو برده خونه امیر محمد . قرار بود بعداز ظهر هم بریم تئاتر ببینیم . من هم بعدازظهر زنگ زدم به آجی پروین و گفتم برو دنبال ریح...
27 تير 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم . امروز می خوام یه مقدار از خصوصیات اخلاقیت بگم که وقتی بزرگ شدی بدونی چه جور بچه ای بودی . اول از همه اون چیزی که خیلی بارز اینه که خیلی خیلی بابایی هستی و باباتو خیلی دوست داری . البته من هم دوست داری ولی نه به شدت بابا در واقع میشه گفت به من وابسته هستی . یه نمونه اش این که وقتی می خواهیم بازی کنیم مثلا من می گم بیا بابارو خفه کنیم ولی تو دست منو کنار می زنی میگی نکن بابایی منه در حالی که بابا میگه بیا مامانو خفه کنیم تو بیشتر مشارکت در خفه کردن من داری . در این موقع چیزی که حرص منو بیشتر درمیاره خنده های زیرزیرکی باباست . از دیگر خصوصیاتت اینه که جون آدمو به لبش می رسونی تا موهات شونه کنی . وفت...
7 تير 1390
1